آرتین منآرتین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرتین... مرد کوچک خانه ما...

روز دانشجو

امروز روز دانشجو بود.اين روز رو به همه همراهان هميشگي وبلاگ تبريك ميگم و براشون آرزوي موفقيت دارم.مخصوصا به نسترن جون و روشنك جون                                                      صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن پرستو شدن تو که پر نداری پرستو شوی بنشین درس بخون تا ارسطو شوی روز دانشجو بر ارسطو های آینده ایران مبارک ! . ...
16 آذر 1392

اولين برف سال 92ودومين برف آرتين

امروز هواخيلي سرد بود و برف اومد.البته مقدارش كمه.پارسال 27 آذر آرتين كوچولوي من اولين برف ش رو ديد.اون روز تقريبا4ماهه بود و من به اين فكر ميكردم كه سال بعد ميره برف بازي .ولي هواخيلي سرده.حتي نتونستم ازش عكس بگيرم آرتينم توي راه رفتن استاد شده ديگه.از لحظه اي بيدار ميشه فقط وسط هال راه ميره ، دور خودش ميچرخه تا وقتي كه دوباره بخوابه. و حتي براي غذا خوردن هم نميشينه.از پله آشپزخونه و از مبل با احتياط كامل مياد پايين.وقتي وارد اتاق تاريك ميشه زود بالا رو نشون ميده و ميگه ((جيز)) يعني لامپ رو روشن كن . پسرم خيلي مهربونه.امروز تو خونه آنا سحر گريه مي كرد.آرتين وايساده بود بالاي سرش هي نازش مي كرد ( به روش ضربه اي ).و با انگشتها...
15 آذر 1392

بدون عنوان

گفته بودی        که چرا محو تماشای منی؟!  آنچنان مات، که یکدم مژه برهم نزنی..؟! مژه بر هم نزنم تا كه ز دستم نرود، ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی...!   ...
14 آذر 1392

؟؟؟

امروز صبح كه رفتيم مدرسه برديمت خونه آنا.چون ماماني كار داشت. از قرار معلوم همون اول گريه كردي ولي بعد بابابا بزرگ بازي كردي. امروز كلي به خاطر تو خونه رو جارو كشيدم.چون تو دوست داري من جارو بكشم و تو بشيني نگاه كني . بعضي وقتها هم لبه پتو و روفرشي رو مي زدي كنار كه من جارو كنم. يه كار بامزه .... امروز دستهام خيس بود و يه لحظه خواستم دستت رو بگيرم از پله آشپزخونه بيارمت پايين كه دستت رو از تو دستم كشيدي بيرون و گفتي (جيز). بعد فهميدم كه به آب ميگي جيز.ديگه هر كاري كردم دستمو نگرفتي. ...
10 آذر 1392

مادر...

وقتي مادر ميشي چقدر دنيات كوچيك ميشه چقدر كودك ميشي.با كودكت چهار دست و پا ميري. توپ بازي ميكني .بدوبدو ميكني.قايم موشك بازي مي كني.اسب ميشي و سواري ميدي .كوه ميشي تا ازت بره بالا.كوه شدي ولي باز كودكي . براي خنديدن و شاد بودنش همه كار ميكني.خنده شو با دنيا عوض نميكني. مادر بودن حس عجيبيه.انگار دنيا در نظرت اونقدر كوچيك ميشه كه از همه چي بخاطر كودكت مي گذري. ...
8 آذر 1392

آرتين 16ماهه

كوچولوي ناز وحرف گوش كن من 16ماهه شد.بازم بزرگتر وشيرين تر توي اين هفته داشتم وبلاگ رو منتقل مي كردم و ناخودآگاه تمام مطالب گذشته رو مرور كردم.همه خاطرات با هم بودنمون زنده شد برام.دس دسي كردنش ، ناناي كردنش ، تلاش براي چهار دست و پارفتن ، ....و من براي هر كدوم از اين كارهاش چقدر ذوق كردم وچقدر عكس و فيلم گرفتم واز بودنش كنارم لذت بردم. ولي الان ديگه اونقدر بزرگ شده كه ازاينجور كارهاي پيش پا افتاده نميكنه.كارهاش و حركاتش بزرگونه شده.مدل رقصش عوض شده ديگه وقت ناناي دستهاشوتكون نميده لبه مبل رو ميگيره و وايميسته و خودشو و باسنشو تكون ميده. ديگه خيلي از حركاتش رو انجام نميده.ديگه دستش رو نميخوره.خودش شيشه شيرشو نگه ميداره ميخوره...
7 آذر 1392

دستخط آرتين

 Vb  b       nnnnnn                  axajj`b t dr  ب لل الل ل ق     ص   بب85ثشش    ئدئو00032ئدئو000323333تدئ ش 202ناز س] و ئئ  لدئو.   ...
7 آذر 1392

بازم دكتر...

امشب ساعت 10 بابابا برديمت دكتر بخاطر اسهالت.گفت چيزي نيست خوب ميشه .دارو نداد.امروز تو مطب براي اولين بار مي چرخيدي و كفشهات خاكي شدن.اومدني پايين كفشهاي تورو هم در آوردم گذاشتم كنار كفشهاي خودمون. ...
4 آذر 1392